- متروک شدن
بر افتادن ور افتادن ترک شدن: شده متروک ازان تصویر مانی شده منسوخ ازان تمثال آذر. (مسعود سعد)
معنی متروک شدن - جستجوی لغت در جدول جو
- متروک شدن
رهاشدن، ول شدن، متروکه شدن، ترک شدن
متضاد: آبادشدن
متضاد: آبادشدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(شَ / شِ هََ تَ)
لغت نامه دهخدا
خسته شدن. جراحت دیدن. زخم برداشتن. زخمی شدن: خوارزمشاه مجروح شده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 356). دست تعدی دراز کرده میسر نشد بضرورت تنی چند را فروکوفت مردان غلبه کردند و بی محابا بزدند و مجروح شد. (گلستان)
(شَ کَ دَ)
لغت نامه دهخدا
مدروس گشتن. مدروس گردیدن. متروک و بی رونق شدن. از رواج افتادن وفراموش گشتن: و آن حکم و مواعظ... خود مدروس شود. (کلیله و دمنه). رجوع به مدروس گشتن شود
ور افتادن بر افتادن، کهنه شدن، ناپدید شدن، دیوانه شدن کهنه شدن، بی رونق شدن فرسوده شدن، ناپدید شدن، دیوانه شدن
فریب خوردن، خود خواه شدن گول خوردن فریفته شدن: (اگر صاحب طرفی از همسایگان مملکت بکمال حلم و وفور کم آزاری این خسرو نوشیروان معدلت مغرور شود) (المجم. چا. دانشگاه. 14)، متکبر شدن
ز بهریدن بی بهره شدن باز داشته شدن از خیر و فایده بی نصیب شدن: و طایفه ای که فهم ایشان از ادراک علم عربیت قاصر و عاجز بود از فواید آن محروم و مایوس می شدند
بورطه افتادن فرو رفتن: ... از آن گاو طبعان حماقت پیمای که تا بگردن در او حال تبدل احوال متورط شدند، بکار دشوار افتادن
افگارشدن و نیک کوفته شد و پای راست افگار شد چنانک یک دوال گوشت و پوست بگسست (تاریخ بیهقی) زخمی شدن
مترتب گردیدن: فرجامیدن حاصل آمدن نتیجه بدست آمدن: ... چون مخالفان اضعاف مضاعف قزلباش بودند اثری بر سعی و کوشش ایشان مترتب نشد
فشرده شدن، انبوه شدن، پرپشت شدن، انباشته شدن، جمع شدن، متکاثف شدن
ظنین شدن، بدگمان شدن، تردید کردن، مرددشدن
وام دارشدن، بدهکار شدن، قرض دار شدن
متضاد: بستانکار کردن
متضاد: بستانکار کردن
نزدیک شدن، قرین شدن، همراه شدن، مقرون گشتن، پیوستن
عرض شدن، گفتن، عرضه شدن، گفته شدن
شناخته شدن، سرشناس شدن، مشهور گشتن، شهره شدن، به شهرت رسیدن، شهرت یافتن، زبان زد گشتن
شادشدن، بانشاط شدن، شادمان گشتن، مشعوف شدن، خوشحال شدن
قداست یافتن، تبرک یافتن
تحول یافتن، دگرگون شدن، تغییر کردن
بی نصیب شدن، محروم گشتن، بی بهره ماندن، نامراد شدن
متضاد: بهره ور شدن
متضاد: بهره ور شدن
حاصل شدن، به دست آمدن، نتیجه شدن، منتج شدن
شک بردن، شک کردن، دودل شدن، تردید کردن
متضاد: متقین شدن، یقین کردن، مطمئن شدن
متضاد: متقین شدن، یقین کردن، مطمئن شدن
زمزمه کردن، نجوا کردن، زیرلب خواندن
متوسل شدن، توسل جستن، دستاویز جستن، متشبث شدن، وسیله قرار دادن
مواج شدن، پرموج شدن، متلاطم شدن، آشفته شدن، پریشان شدن، خشمگین شدن، عصبانی شدن
آماس کردن، باد کردن، ورم کردن، پف کردن
زخمی شدن، زخم برداشتن، جراحت برداشتن، زخمدار شدن، مصدوم شدن، ریش شدن، جریحه دار شدن، فگار شدن
عقیم شدن، نازا شدن، ناتوان شدن، استریل شدن
متکبرشدن، متفرعن گشتن، خودستا شدن، خودبین شدن، پرمدعا شدن، گران سر شدن